کتاب«الأمام علی ّفی الکتاب والسنّه» مجموعه ای است مشتمل بر سیره و زندگانی علی(علیه السلام)، از ولادت تا شهادت، بر اساس نصوص روایی و تاریخی فریقین. این مجموعه، مدخلهایی دارد که غالباً گزارشهایی تحلیلی از نصوص موجود در کتاب است.
آنچه در این مقاله آمده است، بخشی از مدخل تحلیلی فصل«امامت» کتاب است. از این رو متن روایتهای مختلف نیامده و به گزارش محتوایی آنها بسنده شده است.
علوم حدیث :
اسلام، خاتم ادیان، و رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) خاتم پیامبران و قرآن، فرجام بخش کتابهای آسمانی است. بدین سان اسلام زمانشمول است و جهانشمول و پیامبر(صلی الله علیه و آله) ابلاغ کننده دینی است که رنگ ابدیت دارد و زمان، طومار حیات او را درهم نمی پیچد. این از یکسو. از سوی دیگر ناموس خلقت چنین است که رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) چونان دیگر انسانها حیات ظاهری محدودی دارد و بنا بر سخن صریح قرآن او نیز طعم مرگ را خواهد چشید،چنانچه دیگران: «انک میّت و انّهم میّتون» (زمر،30).
پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسالت ابلاغ آموزه های دین را بر عهده دارد، بدان گونه که رهبری و زعامت جامعه را نیز. به دیگر سخن رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) مرجع فکری مردم و نیز زعیم و پیشوای سیاسی آنهاست. بر این اساس، پرسش جدّی و مهمی که هرگز نمی توان از کنار آن بسادگی گذشت و در درازنای تاریخ دلمشغولی مهم متفکّران اسلامی نیز بوده است این است که این زعیم بزرگ الهی و مرجع باشکوه خدایی که آیینش را زمانشمول اعلام کرده است، برای آینده آیین و مکتبش چه کرده است؟ آیا آینده ای مشخص را رقم زده است و یا به هیچ روی برای آینده طرحی نیفکنده و کار را یکسره به مردم وانهاده است و یا ...؟
عالمان، محدثان، متکلمان و متفکران اسلامی در این باره بسیار حکم زده اند و تئوریهای گونه گونی پرداخته اند[1]، و بواقع کوشیده اند آنچه را در تاریخ اسلام واقع شده است به گونه ای، استوار بدارند و برای آن، مبنا و یا مبانی یی بسازند، امّا حقیقت چیست؟ در نگریستن دقیق به موضوع نشان خواهد داد که چگونگی موضع رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) از سه حال خارج نیست:
1 بر این باور باشیم که پیامبر(صلی الله علیه و آله) یکسر مسئله را مسکوت گذاشته است بدون اینکه درباره آن با امت سخنی بگوید؛
2 آن را به امت وانهاده و بر تدبیر آنها اعتماد کرده و صحابه مأمور رقم زدن آینده شده اند؛
3 با نص صریح آینده را رقم زده است و کسی را که باید بار مسئولیت هدایت امت و اداره جامعه اسلامی پس از وی را به دوش بگیرد معرفی کرده است. اکنون به این فرضها بنگریم و چگونگی آنها را وارسی کنیم.
1) سکوت در قبال آینده :
چرا پیامبر(صلی الله علیه و آله) باید طرحی برای آینده نیفکنده باشد؟
این بی اعتنایی و سکوت را می شود بر دو پیش فرض بنا نهاد. اکنون بنگریم آیا چنین پیش فرضهایی معقول است:
1. احساس امنیت و نفی هرگونه خطر
بدین معنا که پیامبر می دانسته است که هیچ گونه خطری امت را تهدید نمی کند و آینده مردم را هیچ جریان شکننده ای متزلزل نخواهد ساخت و امتی که بزودی «رسالت اسلامی» را به ارث خواهد برد برای پی ریزی طرحی در اداره جامعه موفق خواهد بود. آیا این تصوّر درست است؟!
واقع صادق جامعه آنروز می تواند بخوبی روشنگر آن باشد که چنین تصوّری نااستوار است و خطرهای جدّی و بنیاد براندازی جامعه آن روز اسلامی را تهدید می کرده است.
الف : خلأ رهبری
پیامبر(صلی الله علیه و آله) جامعه ای بنیاد نهاده بود که از شکل گیری ابعاد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن زمانی طولانی نمی گذشت و زمام امور، ثقافت، سیاست و قضاوت را یکسر به عهده داشت؛ این از یکسو. از سوی دیگر، درگیری های بسیار و نبردهای پی در پی، امکان تعمیق اندیشه و گسترش معیار گرایی و تعمیم ثقافت و فرهنگ را از رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) گرفته بود و براستی بسیاری از کسانی که عنوان صحابه را داشتند نه تصوّر درست و عمیقی از دین داشتند و نه از پیامبر و نه از ابعاد رسالت. این گونه کسان با فقدان رهبری دچار بحران می شدند، و در بحرانِ دلهره آفرین، توان تصمیم را از دست می دادند و یکسر در کمند سیاست بازان و سیاست زدگان قرار می گرفتند.
آیا با توجه به این واقع صادق که نمونه های عینی تاریخی آن بسیار است می شود تصوّر کرد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) چنین جامعه ای را رها کرده و سرنوشت آینده شان را بدانها سپرده و خود را از آینده فارغ داشته است؟!
ب : رشد نایافتگی جامعه
بر بخش پایانی سخن پیشین تأکید کنیم که وارثان انقلاب از آنچنان جایگاه فکری و سیاسی والایی برخوردار نبودند که بتوانند با آرامش و آینده نگری، آینده را رقم بزنند، رسوبات جاهلی، و تعصبات قبیلگی در میان آنان هنوز نفوذی جدّی داشت، باز هم تأکید کنیم که آنان از جایگاه والای نبوت و رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) درک استواری نداشتند و از این روی، گاه او را فردی تلقی می کردند که «از سر غضب و خشنودی» سخن می گوید، و دیگری گاه او را به عدالت توصیه می کرد. و گاه تصمیم گیریهای وی چنان بدانها گران می آمد که در اصل رسالت شک می کردند.[2]
با این همه آیا معقول است که زمام امور را در چنین جامعه ای بدانها می سپرد و با اطمینان خاطر به سوی حق می شتافت؟
ج : منافقان، جریانی شکننده از درون
کسان بسیاری در هنگامه حاکمیت و رسالت رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) با تمام توان و قدرتی که آن بزرگوار یافته بود، با وی رویاروی می شدند، آنان گو اینکه پوششی از ایمان بر خود نهاده بودند امّا در بنیاد یکسر با گسترش آیین حق در تضاد بودند. این مواجهه را با توجه به واقع تاریخ می توان بس گسترده تر از گستره عملکرد منافقان دانست که بدان اشاره خواهیم کرد و نمی توان رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) را از این همه بی خبر انگاشت.[3] و چنین پنداشت که آن بزرگوار بدون توجه به اینها و جز اینها امت را رها کرده و رفته است.
د : یهود و قدرتهای دیگر، خطری دلهره آفرین از برون
اسلام، انقلابی بود ویرانگر و بنیادنگر. حرکتی بود که بسی نقشه های شیطانی را در هم ریخت و بر ویرانه های آن بنیادی نو بنا نهاد. رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) آیینی را عرضه کرده بود که داعیه رهبری جهان را داشت، دشمن، این همه را دریافت و با تمام توش و توان در برابر آن ایستاد و تا آخرین رمق جنگید و چون نبرد رویاروی را بی ثمر دید،به توطئه های گوناگون دست یازید. این همه برای کسانی که اندک آگاهی هایی از تاریخ اسلام داشته باشند، روشن است. اکنون با آن رویاروییها و درگیریها با یهود و قبایل مشرک و...، آیا می توان تصوّر کرد که آنان آرام گرفته بودند و دیگر کاری با اسلام نداشتند، و برای سیاستمداری هوشمند و آگاه معقول است که این همه را نادیده انگارد و بدون هیچ طرح و برنامه برای حرکت نوپایش بگذارد و برود؟[4] آیا می شود رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) را پیشوایی تصوّر کرد که پس از آن همه درگیری اکنون بر این باور است که امتش آنچنان صلابت یافته اند که دیگر از آنها هراسی نیست و یا چنان سر براه شده اند که دیگر خطری ندارند؟و دشمن چنان تسلیم و یا مقهور و یا باورمند به این حرکت شده است که دیگر توطئه ای نمی کند و ضربه نمی زند و...
2. بی تفاوتی نسبت به آینده
بر این باور باشیم که رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) خطر را احساس می کرد و موقعیت آینده را بخوبی در می یافت، امّا مسئولیت و رسالتش را با فرجام زندگی اش خاتمه یافته تلقی می کرد، و چون خود در میان مردم نبود و خطری شخص او را تهدید نمی کرد، و آنچه احتمالاً به وقوع می پیوست با منافع شخص وی العیاذ بالله در تضاد نبود و... مردم را به خود وانهاد و هیچ گونه طرحی برای آینده نیفکند و... آیا چنین تصوّری را می شود برای سیاستمداری واقع نگر، انسانی هوشمند و تلاشگر در ذهن پروراند؟ آیا بر رسول الله(صلی الله علیه و آله) آن پیام آور سختکوش آرام ناپذیری که خدایش به آرامش دعوت می کند که:
ما انزلنا علیک القرآن لتشقی(طه،2).
و در سختکوشی و تلاش بی امانش برای هدایت مردمان می فرماید:
عزیز علیه ما عنتّم حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم(توبه، 128).
آیا بر آن بزرگواری که آینده امت را در آخرین لحظه های زندگی نیز فراموش نمی کرد و با تنی تب آلود به «تجهیز سپاه اسامه» فرمان می داد، و ... می شود چنین گمانی برد؟! آیا قصّه آکنده از غصّه خواستن «دوات و قلم» در آخرین لحظات زندگی برای رقم زدن چیزی که امت را هماره از گمراهی نجات دهد، بسنده نیست،تا این پندار را یکسر تباه بدانیم و مسکوت نهادن آینده امت را جسارتی بر رسول الله(صلی الله علیه و آله) بدانیم و ساحت پاک آن بزرگوار را پیراسته از این همه... .
2) آینده امت به تدبیر آنها وانهاده شده بود
بر این باور باشیم که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به طور صریح،پیشوای آینده امت را تعیین نکرده است، چون این امر به عهده امت نهاده شده بود، تا آگاهان از مهاجر و انصار براساس شورا و رایزنی آینده امت را رقم بزنند. آیا می شود چنین باوری را پذیرفت و آن را با حقیقت منطبق دانست؟ نکاتی را که درباره این فرض، تأمل برانگیز است می توان بدین سان برشمرد:
الف: اگر چنین می بود باید رسول الله(صلی الله علیه و آله) امت را با نظام شورایی و چندی و چونی آن آشنا می ساخت و حدود، وظایف و قوانین شورا را مشخص می کرد. چون تا بدان روز نه جامعه چنان شیوه ای را در ساختار حکومت تجربه کرده بود و نه از چگونگی آن آگاهی داشت. آیا معقول است که بگوییم پیامبر(صلی الله علیه و آله) مردمان را در رهبری آینده امت به شیوه نامعلوم حوالت داده است؟!
آنچه این پندار را یکسره تباه می سازد این است که سیاست بازان هرگز بر چنین پیش بینی از سوی رسول الله(صلی الله علیه و آله) استناد نکردند، و مسندنشینان خلافت نیز چنین نکردند؛ چون ابوبکر یکسر به «نصب» روی آورد و عمر تصریح کرد که چون کسی را نمی یابد به شورا تن می دهد؛ او به هنگام مرگ گفت:
لو ادرکنی احد رجلین لجعلت هذا الأمر الیه ولو ثقت به سالم مولی أبی حذیفه و أبی عبیده الجرّاح و لو کان سالم حیّاً ما جعلتها شوری.[5]
بدین سان روشن است که این تئوری هیچگونه پیوندی با پیامبر(صلی الله علیه و آله) ندارد، و ساخته ای است در گذرگاه زمان برای توجیه واقعیت[6] واقع شده در تاریخ اسلام.
ب: نکته مهم دیگر این است که اگر رسول الله(صلی الله علیه و آله) چنین آهنگی را داشته است، و در اندیشه آن بوده است که مرجعیت فکری و سیاسی را به صحابه وانهد، باید در جهت آماده سازی آنها بسی می کوشید. پیامبری که از درهم شکسته شدن نظامهای قیصری و کسرایی سخن می گوید، و آیینش را زمانشمول وجهانشمول اعلام می کند، آیا اصحابش از چنان جایگاهی در دانش و ثقافت برخوردار بوده اند که این بار سنگین را به دوش گیرند؟ واقعیت چیست؟ چنین چیزی را درباره صحابیان می توان باور داشت؟ این سئوال بسی جدّی است و برای بسیاری مطرح، و از کنار آن بسادگی گذشتن ظاهراً نوعی خامی و سهل انگاری در مبانی عقیدتی است. آقای «مروان خلیفات» از جمله کسانی است که این سئوال به طور جدّی بر او مطرح شده است و او را به تأمل واداشته است.[7] او برای پاسخ، به متون حدیثی و تاریخی بازگشته، و سیر وسلوک او در منابع نتیجه ای داده است که بسیار خواندنی است. وی با استفاده از این مطالعه، فصل سوّم از باب دوّم کتابش را رقم زده است که گزیده آن چنین است:
صحابه بسیار اندک سئوال می کردند و آنچه را می شنیدند کم روایت می کردند، سرّ دیگر آنکه به منع تدوین و نشر حدیث همت گماشتند، افزون بر این آنان حقایق بسیار اندکی از رسول الله(صلی الله علیه و آله) دریافتند، آنان تصریح کرده اند که دلمشغولیهای بسیار و گشت و گذارهای فراوان در بازار، آنان را از فراگیری سنت و حقایق باز می داشته است[8]. دیگر آنکه آنان در نقلها بسیار اشتباه می کردند، گاه فقط بخشی از حدیث را نقل می کردند و دیگر گاه سخن دیگران را به رسول الله(صلی الله علیه و آله) نسبت می دادند. کسانی مرعوب نقلهای کتابهای پیشین بودند و آنها را در بیان آثار اسلامی می پراکندند، وگاهی آنچه را فراگرفته بودند فراموش می کردند، که بدین نکته تصریح کرده اند. گاه به خطا پاسخ می گفتند و با تنبّه دیگران حق را باز می یافتند. کسانی از صحابه بر اساس آیاتی از قرآن به نفاق گرویده اند و یا سر از ارتداد درآورده اند و براساس نصوص صریح منقول در صحیحین رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) برخی را هیمه آتش دانسته است و... آیا با این همه می شود پنداشت که رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) مرجعیت فکری و زعامت سیاسی و تفسیر آیین و کتاب را بدانها وانهاده است؟[9]
بدین سان نباید تردید کرد که وانهادن امور امت به آنها و یا به نخبگانِ! آنها و مرجعیت دادن به صحابه چیزی است که در گذرگاه تاریخ برای توجیه واقعیتهای تلخ رقم خورده پس از رسول الله(صلی الله علیه و آله) ساخته شده و ریشه در هیچ نصّی شرعی ندارد.
3) تعیین آینده و نصّ بر خلافت و ولایت
بدین سان بر این باور هستیم که رسول الله(صلی الله علیه و آله) با حساسیت تمام، آینده امت را رقم زده است و پیشوای پس از خود را تعیین کرده است، و ماجرای غدیر و نصوص مربوط به آن خطبه عظیم، تصریح و تأکیدی است بر آنچه رسول الله(صلی الله علیه و آله) بارهای بار آن را اعلام کرده بوده است: ولایت علی(علیه السلام) و امامت پیراسته جانی نستوه که پیامبر از آغازین روزهای زندگی اش او را همبر خود داشته است و هرگز شرک، جان پاکش را نیالوده است، کلام مولی(علیه السلام) در این باره بسی شنیدنی است:
وقد علمتم موضعی من رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله بالقرابه القریبه و المنزله الخصیصه. وضعنی فی حجره وأنا ولد یضُمُّنی إلی صدره و یکنُفُنی فی فراشه و یُمِسُّنی جسده و یُشِمُّنی عرفه. و کان یمضع الشئ ثمّ یلقمُنیه. و ماوجد لی کذبه فی قول ولاخطله فی فعل. ولقد قرن اللّه به صلی اللّه علیه و آله من لدن ان کان فطیماً اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم، لیله و نهاره.
ولقد کنت اتّبعه اتّباع الفصیل اثر أمّه، یرفعه لی فی کلّ یوم من اخلاقه علماً و یأمرنی بالاقتداء به. ولقد کان یجاور فی کلّ سنه بحِراء فأراه ولایراه غیری. ولم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و خدیجه وانا ثالثهما.
أری نور الوحی و الرساله و أشُمُّ ریح النبوّه ولقد سمعت رَنَّه الشیطان حین نزل الوحی علیه صلی اللّه علیه و آله فقلت: یا رسول اللّه، ماهذه الرنّه؟ فقال: هذا الشیطان قد أَیس من عبادته. انّک تسمع ما اسمع و تری ما أری، الاّ انّک لست بنبیّ ولکنّک وزیر و انّک لعلی خیر؛[10]
شما می دانید مرا نزدِ رسول خدا چه رتبت است، و خویشاوندیم با او در چه نسبت است. آنگاه که کودک بودم مرا در کنار خود نهاد و برسینه خویشم جا داد، و مرا در بستر خود می خوابانید چنانکه تنم را به تن خویس می سود و بوی خوشِ خود را به من می بویانید. وگاه بود که چیزی را می جَوید، سپس آن را به من می خورانید. از من دروغی در گفتار ندید، و خطایی در کردار نشنید. هنگامی که از شیر گرفته شد خدا بزرگترین فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشین او فرمود تا راههای بزرگواری را پیمود، و خویهای نیکوی جهان را فراهم نمود.
و من در پی او بودم در سفر و حضر چنانکه شتربچّه در پی مادر. هر روز برای من از اخلاقِ خود نشانه ای برپا می داشت و مرا به پیروی آن می گماشت. هرسال در حراء خلوت می گزید، من او را می دیدیم و جز من کسی وی را نمی دید. آن هنگام جز خانه ای که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و خدیجه در آن بود، در هیچ خانه ای مسلمانی راه نیافته بود، من سوّمین آنان بودم. روشنایی وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبّوت را می شنودم.
من هنگامی که وحی بر او(صلی الله علیه و آله) فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم. گفتم: ای فرستاده خدا این آوا چیست؟ گفت:این شیطان است که از آن که او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو می شنوی آنچه را من می شنوم، و می بینی آنچه را من می بینم، جز اینکه تو پیامبر نیستی و وزیری و بر راه خیر می روی و مؤمنان را امیری.
تصریح و نص رسول الله(صلی الله علیه و آله) بر امامت و ولایت علی(علیه السلام) بدانسان گسترده و روشن است که هیچ تردیدی را برنمی تابد، آن بزرگوار، نه یک بار و دوبار بلکه دهها مورد با اشاره و تصریح حقِ خلافت و خلافت حق را فریاد کرده است، و طرحی روشن و مشخّص برای آینده امت درانداخته و این همه را در میان مردم فراز آورده است.
این حقنمایی و حق گستری تمامت حیات رسالت آن بزرگوار را فراگرفته است و در حادثه «غدیر» به اوج خود رسیده و حق بر «ستیغ» قرار گرفته است. در نگریستن به همه موارد که در این فصل به تفصیل گزارش خواهد شد تردیدی باقی نمی گذارد که بزرگترین دلمشغولی رسول الله(صلی الله علیه و آله) مسئله امامت و رهبری آینده بوده است. از این روی هیچ مناسبت و موقعیت شایسته ای را برای روشن کردن این حقیقت و ابلاغ این مأموریت الهی از دست نهشته است.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از آغازین روزهای رسالت بر این امر توجه می دادند که اوج آن حادثه غدیر است. در اینجا نخست گزارش از آن تلاشها ارائه می دهیم و سپس با بسطی بیشتر به واقعه غدیر می نگریم.
1. حدیث یوم الأنذار
رسول الله(صلی الله علیه و آله) براساس آیه:« وانذر عشیرتک الاقربین»(شعراء، 214) مأمور می شود خویشان خود را به اسلام دعوت کند[11] و چون آنان با دعوت پیامبر(صلی الله علیه و آله) گرد می آیند رسول الله(صلی الله علیه و آله) پس از مقدماتی که در آن می کوشد زمینه بیان و تفهیم پیام اصلی را فراهم آورده می فرماید: «فایّکم یوازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی ووصیی وخلیفتی فیکم؟»ودر نقلهایی آمده است: «... خلیفتی من بعدی».[12]
در آن جمع تنها کسی که، پاسخ مثبت به این فراخوان را فراز می آورد، علی(علیه السلام) است. رسول الله(صلی الله علیه و آله) پس از آن پاسخ مثبت می فرمایند:
ان هذا أخی و وصیّی وخلیفتی فیکم فاسمعوا له وأطیعوا.[13]
بدین سان پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آغازین روز دعوت علنی رسالت، ولایت، امامت و پیشوایی علی(علیه السلام) را رقم می زند و چنین است که می گوییم ولایت علوی در ابلاغ و عرضه، همزاد با رسالت نبوی است. آن روز آنان که در آن مجلس گرد آمده بودند این پیام را بروشنی دریافتند و از کلام رسول الله(صلی الله علیه و آله) پیشوایی علی(علیه السلام) و لزوم اطاعت از وی را فهمیدند، از این روی برخی به ابوطالب گفتند: «قَدْ أمرک أن تسمع لأبنک وتطیع». امّا در مقابل این پیام صریح، گرانجانی کردند و حق را برنتابیدند و با استکبار از پذیرش حقّ شانه خالی کردند.
این مطلب به طرق گونه گون و با نقلهای مختلف گزارش شده است به گونه ای که هیچ تردیدی را بر نمی تابد. افزون بر این بیاوریم که ابوجعفر اسکافی معتزلی حدیث را «صحیح» می دانسته و نیز عالمانی دیگر از جمله: شهاب الدین حفاجی در شرح «الشفاء بتعریف حقوق المصطفی»، قاضی عیاض، و متقی هندی[14] که تصحیح ابن جریر طبری را گزارش کرده است.[15] کسان دیگری نیز بر صحت آن تأکید کرده اند.[16]
2. احادیث وصایت
وصیت برای تداوم راه و حراست از مکتب، سیره هماره رسولان الهی بوده است، رسول الله(صلی الله علیه و آله) با تصریح به این حقیقت، در موارد متعدّد و مناسبتهای مختلف، وصایت را برای مولی(علیه السلام) رقم زده است. رسول الله(صلی الله علیه و آله) فرمود:
ان لکلّ نبیّ وصیّاً ووارثاً وانّ علیّاً وصیی ووارثی.[17]
این گونه گفته ها از رسول الله(صلی الله علیه و آله) درباره علی(علیه السلام) بدانسان زیاد بوده است که واژه «وصی» را برای علی(علیه السلام) چونان وصفی شناخته شده و بدون ابهام قرار داده،و چون واژه «وصی» در گفتارها و سروده ها بکار می رفت مسلمانان صدر اسلام بی هیچ تردید از آن علی(علیه السلام) را می فهمیدند[18] و مثلاً جانشینی، خلافت و امامت را؛ گو اینکه بنی امیه بسی کوشیدند تا مگر این عنوان ارجمند را از مولی بزدایند و سخنهای بسیار برساختند که این تعبیر برساخته است،[19] امّا مگر «حق» با ستیزِ حق ستیزان ستردنی است؟
3. احادیث منزلت
از جمله شکوهمندترین عناوینی که با آن رسول الله(صلی الله علیه و آله) از مولی(علیه السلام) یاد کرده اند، «همسانی» و «همبری» مولا(علیه السلام) با رسول الله(صلی الله علیه و آله) است. این گونه احادیث در بیان و بنان عالمان و محدثان به پیروی از صریح کلام پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر «احادیث منزلت» شهره است. این جایگاه بلند برای مولا را، رسول الله(صلی الله علیه و آله) از جمله با عبارتی چون «انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لانبی بعدی» رقم زده است. این حقیقت را پیامبر(صلی الله علیه و آله) بارهای بار و در میان مردم فراز آورده و بدین گونه «همسانی خود با علی» را در پیش دیدها نهاده و به تاریخ سپرده است. از جمله مواردی که این کلام معجز شیم درباره مولا(علیه السلام) فراز آمد در نبرد تبوک بوده است.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) در شرایطی بس سخت و شکننده سپاهی گران را سامان داد و به آهنگ نبرد با رومیان از مدینه بیرون آمد.تبوک دورترین نقطه ای بود که رسول الله(صلی الله علیه و آله) در طی نبردها بدانجا مسافرت می کرد. جریان نفاق در آن روزگار در مدینه الرسول شکل گرفته بود و با نهایت کینه توزی و مخفی کاری در اندیشه ضربه زدن بر پیکر جامعه نو پای اسلامی بود، پیامبر نگران از سفر طولانی و فتنه انگیزی های منافقان و کینه توزان، علی(علیه السلام) را برای حراست از مدینه و به عنوان «سرپرست اهل بیت و گروه مهاجر و ...» در مدینه گذاشت. فتنه انگیزان که با وجود علی(علیه السلام) تمام نقشه های خود را نقش بر آب می دیدند، شایعه ای ساختند و پراکندند، که علی(علیه السلام) از شدّت گرما و دشواری راه از همراهی با پیامبر تن زده است. اکنون شیرِ بیشه نبرد و قهرمان بی بدیل صحنه های رزم بود که آماج اتهام بود، مولا(علیه السلام) به محضر رسول الله(صلی الله علیه و آله) شتافت و پرده از توطئه برداشت و رسول الله(صلی الله علیه و آله) در نهایت صمیمیت و با بیانی نشانگر عظمتِ مولا(علیه السلام) در چشم رسول الله(صلی الله علیه و آله) گفت:
ارجع یا أخی الی مکانک، فأن المدینه لا تصلح الاّ بی أو بک، فانت خلیفتی فی اهلی و دار هجرتی وقومی، أما ترضی أن تکون منّی بمنزله هارون من موسی الاّ أنّه لا نبیّ بعدی ...
رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) با صراحت تمام جز منصب نبوت، تمام مناصب خود را برای مولا رقم می زند و علی(علیه السلام) را عملاً ادامه دهنده راه و تداوم بخش مسئولیت والای خودش در زعامت امت و مرجعیت فکری مردم می داند. در برخی از نقلها رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) پیش از این جمله صریحاً فرموده:
انه لابدّ من امام وأمیر، فأنا الأمام وانت الأمیر ...[20]
4. احادیث امارت
قرآن با صراحت تمام مؤمنان را به اطاعت از «اولوالأمر» فراخوانده است،[21] و پیروی از آنان را همسنگ با اطاعت خداوند و رسول الله(صلی الله علیه و آله) دانسته است، مصداق «اولوالأمر» چه کسانی هستند؟ آیا سزامند است که جباران ستم پیشه را که بر اریکه قدرت تکیه می زنند و برای رسیدن به حاکمیت از کشته ها پشته می سازند، مصداق اولوالأمر بدانیم؟ هرگز! بی گمان اولی الأمر کسانی خواهند بود که پیامبر گونه، خداجوی، حق پرست و عدالت گستر باشند و علی(علیه السلام) بر اساس نصوص بسیار، نصوص شگفت انگیز، شکوهمند و ارجمند در قلّه این عنوان است. از این فراتر باید بگوییم که رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) عنوان «امیرالمؤمنین» را فقط برای علی(علیه السلام) رقم زد و از نامگذاری هر کسی جز آن بزرگوار با این عنوان نهی کرد.[22] این نصوص بسی فراوان است بدانسان که سید جلیل قدوه سالکان و اسوه عابدان، رضی الدین علی بن طاووس حلّی در این باب کتابی پرداخت با عنوان «الیقین بأختصاص علی(علیه السلام) بأمره المؤمنین»؛در این احادیث گاه از آن بزرگوار به «امیرالمؤمنین» و دیگرگاه به «أمیر البرره» و گاه با عنوان «امیر کلّ مؤمن بعد وفاتی» یاد شده است. [23] و این است که امام حسن(علیه السلام) در متن عهدنامه شرط می کند که معاویه نباید با عنوان «امیرالمؤمنین» یاد شود.
5. احادیث امامت
«امام» که به لحاظ واژه شناسی، پیشرو، پیشتاز و سرپرست و پیشوای قبیله ای است،[24] بی گمان در فرهنگ قرآنی و دینی، پیشوایی است که در ابعاد گونه گون زعامت امت در اداره امور جامعه را برعهده دارد. این حقیقت را از جمله می توان از دو نامه ای که میان مولا علی(علیه السلام) و معاویه مبادله شده است دریافت. علی(علیه السلام) در ضمن نامه ای دراز دامن از جایگاه خود و اهل بیت(علیهم السلام) سخن می گوید و وصایت و جانشینی اش از رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) را یادآوری می کند. معاویه در جواب به صراحت می گوید: الا وانما کان محمد رسول اللّه من الرسل الی الناس کافه فبلّغ رسالات ربّه لایملک شیئاً غیره ... که یعنی او مبلغی بود با رسالت رساندن کلامی و سخنی و بس نه پیشوا بود و نه زعیم و نه زمامدار سیاسی و نه ... و علی(علیه السلام) در جواب به صراحت می نویسند: والذی انکرت من امامه محمد صلی الله علیه وآله زعمت أنّه کان رسولاً و لَمْ یکن اماماً فانّ انکارک ذلک علی جمیع النبییّن الأئمه، ولکنّا نشهد أنّه کان رسولاً نبیّاً اماماً....[25]
این گفتگو بروشنی نشانگر جایگاه امامت در اندیشه اسلامی است و نیز بیانگر چرایی ستیز بنی امیه با این عنوان، اکنون این توضیح می تواند عمق اخبار و احادیث بسیاری را نشان دهد که رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) در آنها بر امامت علی(علیه السلام) تأکید کرده است؛ از جمله: یاعلی أنت وصیّی و خلیفتی و امام أمتی بعدی[26] و یا أنت امام کل مؤمن و مؤمنه، وولیّ کل مؤمن ومؤمنه بعدی و... .
و این تأکید و تنبیهی است بر تداوم پیشوایی در وجود علی(علیه السلام).
6. احادیث خلافت
«خلافت» نیز تعبیری قرآنی و اصطلاحی دینی است که بروشنی جانشینی در ابعاد مختلف را نشان می دهد، مگر اینکه بُعْدی از ابعاد استثنا می شده است. از این روی سیاست بازان پس از رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) نیز تلاش بسیار کردند تا این عنوان را به گونه ای بر خود استوار دارند، رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) از همان آغازین روزهای فراز آوردن دعوت و گستراندن پیام خود، بر «خلافت» علی(علیه السلام) تصریح و تأکید کرد. این تصریح و تأکید را در روایات بسیاری که نشانگر آن در مواقع و مواضع متعدّد است توان دید، که نشانی است از اهتمام رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) برای رقم زدن سرنوشت آینده امت.[27]
7. احادیث ولایت
از جمله عناوین شکوهمندی که در روایات و نیز احادیث تفسیری درباره علی(علیه السلام) آمده است، عنوان «ولی» است. می دانیم که استعمال ماده «و ل ی» به معنای سرپرست، زعیم و پیشوا در ادب عربی بسی شایع بوده است و به این نکته در تحلیل حدیث غدیر اشاره خواهیم کرد. عنوان «ولی» و «ولایت» برای مولا(علیه السلام) نیز در بیان و آموزه های رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) بسیار است، و این سخنان شکوهمند و تنبه آفرین در موارد و مواضع بسیار عرضه شده است. آغازین آنها در همان مجمع کوچک ولی سرنوشت ساز خویشان رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) بوده است که از آن یاد کردیم (=حدیث الأنذار)، پس از آن نیز پیامبر(صلی الله علیه و آله) بارهای بار این عبارت را در باره علی(علیه السلام) به کار برده است:
یا علیّ، أنت ولیّ الناس بعدی، فمن أطاعک فقد أطاعنی و من عصاک فقد عصانی.[28]
این گونه تعابیر بسیار است و منابع حدیثی اهل سنت آکنده است از این نقلها که بخش قابل توجهی از آنها را در ذیل عنوان «احادیث الولایه» آورده ایم[29]. این تعبیرات بویژه با قید «من بعدی» هیچ تردیدی را باقی نمی گذارد که رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) با این همه، جریان سیاسی پس از خود را رقم زده است و زعامت سیاسی پس از خود را نشان داده است.
8. حدیث ثقلین
از جمله چاره اندیشیهای رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) برای آینده امت و جلوگیری از گسترش ضلالت و جهالت و حیرت در میان امت، تلاش برای تعیین مرجعیت فکری و نشان دادن جهت گیری استوار حرکت فکری و تبیین چگونگی تفسیر مکتب و قرآن و سرچشمه آن است. این حقیقت شاید روشنترین گونه خود را در «حدیث ثقلین» نشان داده است. حدیث ثقلین با محتوایی واحد و گونه های بیانی بسیار و مکرّر در مکرّر فراز آمده است. در عرفه، مسجد خیف، غدیرخم، آخرین سخنرانی رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) به هنگام بیماری در بستر و در حجره شریف و... افزون بر اهل بیت(علیهم السلام) بسیاری از صحابیان آن را گزارش کرده اند و کسانی بسیار از تابعیان و عالمان بر استواری آن تأکید ورزیده اند[30] یکی از گونه های مختلف نقل آن چنین است:
انی تارک فیکم ما إنْ تمسّکتم بِهِ لَنْ تضلّوا بعدی، أحدهما أعظم من الآخر، کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الی الأرض، وعترتی أهل بیتی و لَنْ یفترقا حتی یردا علی الحوض فانظرو کیف تخلفونی فیهما.[31]
کلامی است عظیم ومنقبتی بزرگ و فضیلتی است عدیم النظیر، و هدایتی است سعادت آفرین، و رهنمودی است ضلالت زدا. مهمترین نکته ای که این کلام عظیم رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) آن را می نمایاند و هیچ تردیدی را برنمی تابد، مرجعیت بخشیدن به اهل بیت(علیهم السلام) و وجوب پیروی از آنان در اقوال، افعال و... است.
بر این حقیقت والا بسیاری از عالمان تصریح کرده اند، از جمله متکلم بزرگ اهل سنت سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی:
خداوند در هدایت آفرینی و رهایی بخشی از ضلالت، عترت را همبر قرآن ساخت.
تمسّک به قرآن جز فراگیری هدایت و دانش از قرآن نیست و چنین است تمسّک به عترت.[32]
دو دیگر آنکه بزرگترین رسالت و مسئولیت رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) هدایتگری و تلاش در جهت ضلات زدایی است؛ این از یکسو. از سوی دیگر روشنترین و بدیهی ترین واجب برای مسلمانان تمسّک به هر آن چیزی است که هدایت می آفریند و ضلالت می زداید. بدین سان رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) با جمله ما ان تمسکتم بهما لَنْ تضلّوا این واجب مؤمنان را در پیشدید آنها نهاده است. آیا کسی می تواند در این وجوب پیروی از «عترت» که هدایت آفرین است و گمراهی زدا تردید کند؟
سه دیگر آنکه تمسّک به این دو «گرانبها» در رسیدن به مقصد والا و مقصود اعلی و دستیابی به هدایت بسنده است، و ورای آن جز ضلالت نخواهد بود «وماذا بعد الحق الاّ الضلال». دیگر آنکه حدیث ثقلین بدون هیچ تردیدی «عصمت» عترت را رقم زده است؛ یکی بدان جهت که رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) بدون هیچ قید و شرطی تمسّک بدانها را لازم شمرده است، آیا می توان تصوّر کرد که پیامبر(صلی الله علیه و آله) امت را به کسانی ارجاع داده و بدون قید و شرط چنگ انداختن به آموزه های کسانی را لازم شمرده است که خود در لغزشند؟ دو دیگر آنکه اهل بیت(علیهم السلام) همبر قرآنی هستند که هرگز باطل در آن راه ندارد. نیز تمسّک به آنها سدّی است در برابر گمراهی؛ اگر گمراهی بر کسانی روا باشد، آیا گمراهی زدا توانند بود؟
و بالاخره حدیث ثقلین، جداناپذیری عترت با قرآن را رقم زده است، و روشن است که یعنی هرگز با آموزه ها و احکام آن مخالفت نخواهند کرد و بدین سان از آن «ثقل» جدا نخواهند شد. نیز چنین است تعبیرهایی بلندی چون علی مع القرآن و القرآن مع علی و علی مع الحق والحق مع علی درباره مولا(علیه السلام).
بدین سان رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) با حدیث ثقلین، مشعلی سپیدی آفرین در معبر زمان نهاده است تا امت مسلمان هرگز به تاریکزار گمراهی دچار نشوند و با تمسّک به آنها در گذرگاه زمان از امواج فتنه ها برهند و به ساحل هدایت درآیند، بر آنان که این حق را دریافته اند و این نعمت را شناخته اند و پاس داشته اند، ارزانی باد.[33]
9. حدیث سفینه
پیامبر(صلی الله علیه و آله) در میان امت سر رشته امور را به دست دارد. دامنه جامعه اسلامی هنوز چندان گسترده نیست، با این همه آن جامعه نوپای کوچک با مسائل بسیاری از درون و بیرون مواجه است؛ مسائلی انحراف آفرین و دگرگون کننده. جریان نفاق در درون همان جامعه شکل گرفته است و ارتداد برخی در همان جامعه صورت گرفته است و... رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) روزگاری می اندیشد که این مشعل فروزان خاموش می شود امّا امت باید راه را ادامه دهد. آنچه را آوردیم چاره اندیشی است برای فردا در هنگامه شعله ور گشتن آتش فتنه و به خروش آمدن امواج گمراهیها.و در همین سمت و سوی است کلام بلند و والا و روشنگر دیگر رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) که به «حدیث سفینه» شهره است، و یکی از نقلهای آن چنین است:
ألا إن مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینه نوحه، من رکبها نجا ومن تخلّف عنها هلک
چه تشبیه بیدارگر، هول انگیز و تنبه آفرینی!
رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) در آینه زمان، فتنه گریها، آتش افروزیها و جریان سازیها را می نگرد. و این همه امواج خروشان و غول پیکر دریا مانندی را می سازد؛ امواجی که هر آن کس که در کامش قرار گیرد، غرق شود و هر آن که در معرض او باشد تباه گردد. چه بسا کسانی به پندار رهایی، از این امواج بلنداهایی خیالی بجویند و بدانجاها درآیند، امّا امواج فراز آید و آنها را در کام خود فرو برد. پس امت باید بیدار باشد که تنها راه نجات در آمدن به «سفینه» است، یعنی پیروی از اهل بیت(علیهم السلام) و چنگ انداختن به آموزه های آنها. و شگفتا از آن امواج و به وجود آوردن پناهگاههای پنداری برای مردمان؛ یعنی ساختن عالِمها، و یا بهتر بگوییم عالم نماها، فرقه ها، جریانها، تا مگر مردمان بدانسوی ها روانه شوند و از درآمدن به کشتی نجات حقیقی باز مانند.
در دلالت این حدیث بر وجوب اطاعت از اهل بیت(علیهم السلام) تردید نیست؛ مگر می شود خردمندی امواج خروشانی را که در کام آن قرار گرفتن، همان غرق شدن و تباه گشتن است را بنگرد و در رهایی از آن تردید کند؟ دیگر آنکه پی آمد قطعی این روی آوردن، رهایی از امواج و هدایت است. دیگر آنکه این سفینه نجات بخش است، پس این عزیزان معصومند وبدور از خطا. [34]
10. احادیث دوازده جانشین
از جمله احادیث مهم و شایان تدبّر و توجه در چاره اندیشی درباره آینده امت، احادیثی است که تعداد جانشینان رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) را رقم می زند. این احادیث که فراوان نقل شده و با طرق مختلف و در نقلهای گونه گون و صحیح آمده است،[35] نشان می دهد که خلفای رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) دوازده نفرند. یکی از نقلها چنین است:
لایزال الدین قائماً حتی تقوم الساعه أو یکون علیک أثنا عشر خلیفه کلهم من قریش.[36]
و نقل دیگری از آن بدین گونه است:
عن جابر بن سمره قال: کنت مع أبی عند النبی(صلی الله علیه و آله) فسمعتهُ یقول: بعدی إثنا عشر خلیفه، ثم أخفی صوته. فقلت لأبی: ما الذی اخفی صوته؟
قال، قال: کلّهم من بنی هاشم.[37]
و در نقلی دیگر:
یکون من بعدی اثناعشر أمیراً.[38]
با این گفته ها، رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) چه چیزی را نشان داده اند؛ از واقعیتی که رخ خواهد داد سخن گفته اند و یا از حقیقتی که باید باشد؟ و یا در واقعِ تاریخ و در آینه زمان، خلفای خود را نشان داده است یعنی هر آن که بر این مسند تکیه زند یا آنکه رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) بر این حقیقت تنبّه داده و کرده است که پیشوایان پس از من دوازده نفر باید باشند و نه جز آنها و تا فرجام روزگار همین است و بس.
گویا تردید نباشد که رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) جانشین معرفی می کند، یعنی کسانی را که پا جای پای او می نهند و چون او بر مردمان حکم می رانند، یا اگر بر مسند خلافت تکیه زنند، مانند او خلافت را پیش خواهند برد. گو اینکه کسانی کوشیده اند برای این کلام الهی رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) مصداقهایی بتراشند[39]، و ابو جعفر بن محمد بن سلامه ازدی طحاوی بر این باور رفته است که مراد، خلفای اربعه، معاویه، فرزندش یزید و... هستند.[40]
شگفتا بر دین رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) چه می بندند؟! براساس این تفسیر، پیامبر(صلی الله علیه و آله) اینان را چونان خلفای خود معرفی می کنند، که مردم سخن آنان را بشنوند و از آنان اطاعت کنند؟ از یزید؟ از عبدالملک بن مروان و ...؟ کبرت کلمه تخرج من أفواههم إن یقولون الاّ کذبا... .
چگونه توان تصوّر کرد پیامبر(صلی الله علیه و آله) که پیام آور کرامت، شرف، آزادی، صداقت و قداست است، جانشینانی ستم پیشه، فسادگر، تیره جان و جنایت پیشه معرفی کند؟[41]
بدون هیچ تردیدی اگر کسی اصل روایت را بپذیرد که چاره ای جز آن نیست باید به تفسیر شیعه خستو شود که اینان علی(علیه السلام) و فرزندان او هستند، که در برخی روایات دیگر از رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) با اسم و بصراحت یاد شده اند که:
1) دوازده نفرند شناخته شده و روشن و منطبق با حدیث؛
2) همه از قریش هستند؛
3) دیدیم که ذیل برخی از روایات «کلهم من بنی هاشم» داشت، و چنین است که همه از بنی هاشم هستند، و مؤید این حقیقت کلام بلند علوی است که:
ان الأئمه من قریش فی هذا البطن من بنی هاشم لاتصلح علی سواهم ولایصلح الولاه من غیرهم.[42]
4 از اهل بیت رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) هستند،و در انطباق روشن با آنچه در صفحات پیش آوردیم و نصوص بسیار آن گزار ش خواهد شد؛
5 چنانکه اشاره کردیم دقیقاً منطبق هست با آنچه از امامان(علیهم السلام) در تفسیر این جمله آمده و نامهای آن بزرگواران بدقت یاد شده است؛
6 بر اساس روایات بسیار، رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) تداوم امامت حضرت مهدی(عج) را تا قبل از قیامت تصریح کرده است، که آخرین امام از سلسله دوازده گانه معتَقَدْ شیعی است؛ برخی از این روایتها چنین است:
المهدی منّا أهل البیت یصلحه اللّه فی لیله.[43]
المهدی من عترتی من ولد فاطمه.[44]
لو لم یبق من الدنیا الاّ یوم لبعث اللّه عزّ وجلّ رجلاً منّا یملأ عدلاً کما ملئت جوراً.[45]
لاتقوم الساعه حتّی یلی رجل من أهل بیت یواصلی اسمه اسمی.[46]
الأئمه بعدی اثنی عشر تسعه من صلب الحسین والتاسع مهدیهم.[47]
اکنون در تکمیل و تعمیم سخن در این باره نکاتی دیگر را می آوریم:
الف حدیث «اثنی عشر خلیفه»، یا «امیر» به روایت جابربن سمره چنانکه اشاره کردیم حدیثی است مشهور با طرق مختلف و نقلهای گونه گون که بیشترین کسانی که آن را گزارش کرده اند بر این باورند که رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) آن را در «حجه البلاغ» فرموده اند. فحص دقیق نقلهای مختلف و گزارشهای گونه گون روشن کرد که رسول اللّه(صلی الله علیه و آله)این سخن را در دو مکان القا فرموده اند:
1) مسجد النبی: بر اساس نقل مسلم و احمد بن حنبل، نقل جابر بدین گونه است: سمعت رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) یوم الجمعه عشیه رجم الاسلمی یقول: لایزال الدین... .
«ماعز بن مالک اسلمی» یاد شده در این نقل قطعاً در مدینه رجم شده است؛ افزون بر اینکه در نقلهایی به شنیدن آن در مسجد پیامبر(صلی الله علیه و آله) تصریح شده است؛ از جمله در این نقل:جئت مع أبی الی المسجد و النبیّ یخطب... که ظاهر آن نشانگر این است که مراد مسجد النبی است.
2) حجه البلاغ: این نقل نیز از جابر بن سمره است. او می گوید این سخن را در آن حج عظیم و در سرزمین عرفات شنیده است.
ب بهره گیری رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) از اجتماع عظیم امت در عرفات برای فراز آوردن این حقیقت بسی آموزنده است. رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) حدیث ارجمند و سرنوشت ساز «ثقلین» را نیز از جمله در این جایگاه عظیم و مراسم پرشکوه اعلام کرده است. بر روی هم در این مراسم بزرگ است که «ثقلین» همسان و همبر برای هدایت امت طرح می شود و مصادیق عترت روشن می شود و در پایان، ولایت «اکمال دین»، و عدم ابلاغ آن چونان تباه گشتن تمام رسالت تلقی می گردد. گویا در این حج، رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) نگاهی دوباره دارد به تمام دین و تأکید و تشریحی دارد از همه آیین و در این واپسین روزهای سفر تأکید می کند بر حج و ولایت.
ج برخی از نقلهای گونه گون حدیث، نکته سئوال انگیز و شایان توجه دارد. برخی نقلها حدیث را تا جمله «کلهم من قریش» دارد، نقلهایی گویای این هستند که جابر این جمله را نشنیده است و از پدرش سئوال کرده، و او گفته است که ادامه کلام، «کلهم من قریش» و یا «کلهم من بنی هاشم» بوده است. این نقلها سه گونه است:
1 جابر فقط می گوید: «ثم قال کلمه لم افهمها»[48] و یا «ثمّ تکلّم بکلمه خفیت علیّ»[49] بدون اینکه چرایی این ناپیدایی سخن و شنیده نشدن آن بیان شود.
2 در برخی نقلها جابر تصریح کرده است که چون رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) صدایش را پایین آورد من نشنیدم: «ثمّ أخفی صوته ...».[50]
3 تصریح شده است که شنیده نشدن کلام پیامبر برای آن بوده است که غوغا و تشنج به وجود آمده و کلام رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) در سر و صدا و فریادهای مردمان شنیده نشده است. شگفت انگیز است، همین که پیامبر صدایش را فرو می آورد، برخلاف صریح امر الهی که: لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی، مستمعان کلام پیامبر، سخن خویش را چنان فراز می آورند که صدای پیامبر در میان آن غوغا نامعلوم می گردد و راوی نمی شنود و برای آگاهی از ادامه کلام به دیگران پناه می برد که می گویند: «کلهم من قریش» بوده است. تعبیرهای گونه گون آن چنین است:
ثم لغط القوم وتکلّمو فلم افهم قوله بعد کلّهم، فقلت لأبی یا ابتاه مابعد کلّهم؟ قال: کلّهم من قریش.[51]
در نگریستن و تأمل در آنچه آوردیم پژوهنده را به نکاتی رهنمون خواهد شد که یادآوری آن خالی از فایده نیست:
1 نشان می دهد که ماجرای خلافت و سرنوشت آینده امت بسی حساسیت برانگیز بوده است؛ هم پیامبر(صلی الله علیه و آله) چون به جان کلام می رسد آهنگ کلام را فرو می آورد، و هم مردم چون می شنوند عکس العمل نشان می دهند و جنجال می کنند و از پذیرش تن می زنند.
2 اینکه برخی روایات «فروکاستن کلام» را آورده اند و برخی جنجال و غوغا را، بعید نمی نماید که هر یک از این تعبیرها مرتبط با موردی از نقل باشد. جابر تصریح می کند که در مسجد چون پیامبر صدا را پایین آورد، سخن او را نفهمیدم، و در حدیث نقل شده در «مسند احمد بن حنبل»[52] تصریح شده است که چون مردم جنجال کردند سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله) را نشنیدم.
3 آنچه بسیار شایان توجه است این است که در نقلی آمده است که پیامبر چون صدایش را آهسته کرد فرمود: «کلهم من بنی هاشم» [53] بعید نمی نماید که ادامه کلام بواقع «کلهم من بنی هاشم» بوده است، که غوغا آفریده و بسیاری از شنیدن آن فریاد برآورده اند و بدان تن نداده اند. نکته ای که این موضوع را استوارتر می نمایاند اینکه در صحنه سازی سقیفه و در مشاجره های آن روز سیاست بازان به این سخن استناد نکردند و نگفتند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:«کلهم من قریش و...» که گویا این سخن می توانست کارساز باشد. از این رو می توان گفت که ادامه کلام «کلهم من بنی هاشم» بوده است، که بعدها و به هنگام تدوین آثار، مصلحت چنان دانسته شده است که «کلهم من بنی هاشم» به « من قریش» تغییر یابد.
به هر حال این حدیث با نقلهای بسیار و طرق گونه گون که مورد تأیید محدثان اهل سنت نیز قرار گرفته است هیچ پیامی جز گزارش ولایت علی و فرزندانش(علیهم السلام) ندارد و تصریحی است بر خلافت علی پس از رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) و تأکیدی است بر سیاست عظیم و استوار پیامبر در جهت روشنگری در باب آینده حاکمیت و رهبری است.
حدیث غدیر :
گفتیم رسول الله(صلی الله علیه و آله) از آغازین روزهای ابلاغ پیام رسالت، بر امامت و پیشوایی پس از خود نیز تأکید ورزید، و جای جای در مواضع مختلف در درازنای بیست و سه سال رسالت با تعبیرهای مختلف و گفتار گونه گون «حق» را فراز آورده و پیشوای پس از خود را با ویژگیهای والا به گونه ای معیّن و مشخص در پیشدیدها نهاد، و گفتیم که این حق گزاریها و ابلاغ حق و نشان دادن آینده پیشوایی در واپسین حج رسول الله(صلی الله علیه و آله) که بدین جهت «حجه الوداع» نام گرفته به اوج رسید و با فرمان الهی ولایت «ابلاغ» شد و بدین سان این حج «حجه البلاغ»[54] نام گرفت:
رسول الله(صلی الله علیه و آله) به سال دهم هجرت آهنگ حج کرد و مردمان را از این قصد آگاهاند. بدین سان کسان بسیاری برای حج گزاری راهی مکه شدند تا با رسول الله(صلی الله علیه و آله) حج گزارند و مناسک حج را از آن بزرگوار بیاموزند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) با مسلمانان حج گزارد و به سوی مدینه بازگشت. در روز هجدهم ذو حجه در حالی که کسان بسیاری پیش از پیامبر حرکت می کردند و قافله های بسیاری از پس از وی، پیامبر به سرزمینی رسید با نام «غدیرخم» در وادی جحفه (که راه اهل مدینه و مصر و ... جدا می شود). در حالی که گرمای آفتاب اوج گرفته بود و بی امان بر زمین حرارت می ریخت، به فرمان الهی دستور داد سواران و پیادگان توقف کنند، روندگان باز آیند و واپس مانده ها برسند. حرارت نیم روز مردمان را می آزرد، لباسها و مرکبها را سایه بان قرار داده بودند، پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر انبوهی از جهاز شتران فراز رفت و خطبه آغاز کرد؛ خدای را سپاس گفت و از اینکه بزودی از میان آنان خواهد رفت، پرده برگرفت و از آنان خواست تا درباره چگونگی رسالت گذاری وی گواهی دهند. مردمان یکسر فریاد برآوردند:
نشهد انّک قد بلّغت و نصحت وجَهَدت فجزاک اللّه خیراً...
آنگاه برای آماده سازی مردمان برای شنیدن پیام آخرین، با مردم از صداقت در ابلاغ و از «ثقلین» سخن گفت و جایگاه والای خود در میان امت را برنمود و بر اولویت خود بر آنان گواه خواست، و پاسخهای بلند یکصدا را شنید و آنگاه دست علی(علیه السلام) را گرفت و فراز آورد و باشکوهی شگرف و فریادی بس رسا فرمود:
فمن کنت مولاه فعلی مولاه
سه بار این جمله را تکرار کرد و بر همسویان، یاوران و پذیرندگان ولایت او دعا کرد.
و بدین سان در تداوم آن روشنگریها و اعلام حقها، در نهایت تدبیر و آگاهی و در میان دهها هزار انسان آمده از اقالیم قبله به حج«ولایت و خلافت علی(علیه السلام)» را رقم زد و «حق خلافت» را و «خلافت حق» را نشان داد. آن روز هیچ کس در این حقیقت تردید نکرد، و در اینکه پیامبر(صلی الله علیه و آله) علی(علیه السلام) را با این عبارتها به ولایت و امامت منصوب ساخت تردیدی روا نشد. اگر کسانی گرانجانی کردند، در محتوا و مفاد پیام نبود. آن گونه کسان به لحاظ تیره جانی در اینکه این حرکت وحیانی باشد سخن داشتند. به هر حال کسان بسیاری به محضر علی(علیه السلام) شتافتند و «امارت و ولایت» وی را تهنیت گفتند. بدین سان روشن است که آن روزگاران این حقیقت تردید بردار نبود. از جمله کلام عمربن الخطاب را بنگرید:
هنیئاً لک یابن أبی طالب. أصبحت الیوم ولیّ کل مؤمن.[55]
امّا، پس از رسول الله(صلی الله علیه و آله) واقع صادق دگرگون شد؛ سیاست بازان، ماجرا را وارونه ساختند و جامه خلافت را بر قامت دیگری کشیدند، امّا هرگز در این همه فضلها و فضیلتها تردید روا نداشتند، بلکه، بهانه های دیگری تراشیدند. امّا پس از آن روزگار کوشیدند از یکسو در دلالت این سخن شریف بر «امامت و ولایت» تردید کنند و از دیگر سوی در سند آن. نصوص بسیار و گونه گون آن را در متن آورده ایم، اکنون بر پایه آن گزارشها و آگاهیهای دیگر می خواهیم در این مدخل با نگاهی به چگونگی محتوا، دلالت و سند حدیث اندکی از حقایق نهفته درباره این کلام بلند را بنمایانیم.
1. سند حدیث غدیر
حدیث غدیر از مشهورترین و بلند آوازه ترین احادیث نبوی است، که بسیاری از محدثان و عالمان بر استواری بلکه تواتر آن تأکید کرده اند؛[56] ابن کثیر می گوید:
و صدر الحدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» متواتر اتیقّن ان رسول الله(صلی الله علیه و آله) قاله.[57]
علاّمه امینی حدیث غدیر را ازصدوده تن از صحابیان گزارش کرده است و آنگاه در پایان تأکید کرده است که گزارش او تمام آن چیزی نیست که وجود دارد.[58]
در «الغدیر» فهرست بلندی از اقوال تابعیان نیز آمده است که حدیث غدیر را نفی کرده اند. عالم جلیل القدر و مدافع نستوه ولایت «میر حامد حسین هندی» نیز که بخش بزرگی از اثر بی مانندش «عبقات الأنوار» را ویژه حدیث غدیر ساخته است و سند حدیث را به تفصیل گزارش کرد، در نقد دیدگاه کسانی که به عدم تواتر حدیث باور دارند بتفصیل تمام سخن گفته و نااستواری این دیدگاه را روشن ساخته است.[59]
گویا سخن گفتن در سند حدیث و استواری گزارش آن در منابع حدیثی سخنی زاید باشد؛ از این روی گفتار تنی چند از محدثان را می آوریم و بحث را در بعد دیگری از آن ادامه می دهیم. حاکم نیشابوری در موردی از «المستدرک» حدیث را نقل کرده و پس از آن نوشته است:
هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه.[60]
و در موردی پس از نقل آن نوشته است:
هذا حدیث صحیح الأسناد و لم یخرجاه.[61]
و ترمذی پس از نقل حدیث در «سنن» نوشته است:
هذا حدیث حسن صحیح.[62]
و ذهبی نوشته است:
الحدیث ثابت بلاریب. [63]
ذهبی در ذیل شرح حال ابن جریر طبری نوشته است:
لما بلّغه ابن جریر ان ابن ابی داود تکلم فی حدیث غدیر خم، عمل کتاب الفضائل و تکلم علی تصحیح الحدیث، قلت: رأیت مجلّداً من طرق الحدیث لأبن جریر فاندهشت له ولکثره تلک الطرق[64]
ابن حجر می گوید:
وامّا حدیث «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» فقد اخرجه الترمذی والنسائی و هو کثیر الطرق جدّاً وقد استوعبها ابن عقده فی کتاب مفرد او کثیر من اسانیدها صحاح وحسان.[65]
کتاب ابن عقده با عنوان «حدیث الولایه» تا حدود قرن ده در اختیار عالمان بوده است، سید بن طاووس درباره آن نوشته است:
وقد روی فیه نص النبی(صلی الله علیه و آله) علی مولانا علیّ(علیه السلام) بالولایه من مأه و خمس طرق.[66]
ابن عساکر نیز در موارد متعددی از اثر عظیمش از این حدیث یاد کرده است و فقط در یک مورد نود طریق آن را یاد کرده است.[67] و چنین است یاد کرد بسیاری دیگر از محدثان و مفسرّان و عالمان با این همه اگر کسی یا کسانی در صدور حدیث و یا چگونگی نقل آن تردید روا دارند، بی گمان از بستر استکبار و رویارویی با حق است و نه چیز دیگر.
2. دلالت حدیث غدیر
از آنچه در آغاز سخن آوردیم و پس از این اندکی مشروحتر بدان خواهیم پرداخت و نصوص بسیار آن را خواهید دید، روشن است که در آن روز در اینکه جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» سرپرستی، تولیت امور، امامت و پیشوایی را می رساند، کسی تردید نکرد. البته روشن است که واژه «مولی» بار معنایی گسترده ای دارد،[68] امّا از معانی مختلف آن جز آنچه را که یاد شد، در این مورد نمی توان مراد کرد.
واژه «مولی» در ادب عربی
پژوهش در متون کهن ادبی، لغوی و تفسیری نشانگر آن است که یکی از معانی روشن «مولی» سرپرست شایسته تر برای تصرّف در امور و زعامت و ولایت است. برخی از موارد را می آوریم:
ابو عبیده معمر بن مثنی، در تفسیر آیه پانزده سوره حدید (مأواکم النار هی مولاکم) نوشته است:
اولی بکُمْ.[69]
و این تفسیر را با شعری از ادب جاهلی استوار کرده است. شعری که مورد استشهاد قرار گرفته است این است:
فغدت کلا الفرجین أنّه مولی
المخافه خَلْفُها و أمامُها
شارحان معلقات سبع «مولی» در این بیت را به معنای «اولی» دانسته اند و بر این اساس شعر را شرح کرده اند.[70]
محمد بن سائب کلبی، مؤلف، مفسّر و تبارشناس بزرگ در تفسیر آیه پنجاه و یک سوره توبه (قل لن یصیبنا الاّ ما کتب اللّه لنا هو مولانا و علی اللّه فلیتوکّل المؤمنون)نوشته است:
اُولی بنا من انفسنا فی الموت والحیاه.[71]
ابو ذکریا یحیی بن زیاد بن عبدالله، معروف به فراء، ادیب و مفسّر بزرگ کوفی، در تفسیر آیه پانزده سوره حدید نوشته است:
هی مولی کم، ای أوْلی بکم.[72]
و چنین است ابوالحسن، أخفش، ابواسحاق زجاج، محمد بن قاسم أنباری و...[73]
چنانکه پیشتر آوردیم آمدن «مولی» به معنای سرپرست و متولّی امور از جمله روشنترین کاربردهای واژه «مولی» است و بسیاری بدان تصریح کرده اند:
ابوالعباس محمد بن یزید معروف به «مبرّد» در تفسیر آیه یازده سوره محمد(ذلک بأن اللّه مولی الذین آمنو...) نوشته است:
والولی والمولی معناهم سواء، وهو الحقیق بخلقه المتولّی لأمورهم. [74]
و فراء نیز نوشته است:
المولی والمولی فی کلام العرب واحد.[75]
راغب اصفهانی، مفسّر، ادیب و قرآن پژوه بزرگ قرن چهارم نیز نوشته است:
والولایه تولّی الأمر، والولیّ والمولی یستعملان فی ذلک.کل واحد منهما یقال فی معنی الفاعل أی الموالی، وفی معنی المفعول ای الموالی.[76]
ابوالحسن علی بن أحمد واحدی نیشابوری، مفسّر و ادیب بزرگ قرن پنجم در تفسیر آیه شصت و دو سوره انعام (ثم رُدوا الی اللّه مولاهم الحق...) نوشته است:
الذّی یتولّی أمورهم.[77]
این گونه عالمانی که بر این حقیقت تأکید کرده اند بسیارند. از ادیب و مفسّر بزرگ معتزلی جار الله زمخشری یاد می کنیم و می گذریم. وی در تفسیر آیه دویست و هشتاد و شش سوره بقره (انت مولانا فانْصُرْنا ) نوشته اند:
سیّدنا و نحن عبیدک أو ناصرنا أو متولی اُمورنا....[78]
ابن اثیر نیز در اثر بزرگ و ارجمند خود «النهایه» که در شرح واژه های دشواریاب احادیث نبوی پرداخته است، در تفسیر واژه «مولی» نوشته است:
قد تکرّر ذکر المولی فی الحدیث و هو اسم یقع علی جماعه کثیره ... وکلّ من ولی امراً أو قام به فهو مولاه وولیّه و منه الحدیث: «أیما أمرأه نکحت بغیر اذن مولاها فنکاحها باطل». وفی روایه «ولیّها» أی متولی أمرها ...[79]
بدین سان، «اولویت در امور»، «سرپرستی امور»، «سیادت، ریاست و زعامت» در معنای «مولی»، حقیقتی است شناخته شده، و همسانی معنای «مولی» با «ولی» نیز حقیقتی است که چنانکه آوردیم ، ادیبان، عالمان و مفسّران بر آن تأکید ورزیده اند.[80] از این روی ما بر این باوریم چنانکه نحله های حقمدار و مذاهب دیگر نیز بر این باور رفته اند [81] که رسول الله(صلی الله علیه و آله) در آن هنگامه شگرف و عظیم و جاودانه، با آن جمله سرنوشت ساز هیچ چیزی را جز ولایت، امامت و زعامت علی(علیه السلام) رقم نزد. سامان دهی آن اجتماع شکوهمند فقط برای این بوده است که یک بار دیگر امّا بسی گویاتر، رساتر و کارآمدتر در گستره ای بس عظیم، مردمان ولایت علوی را بشنود، و فردا و فرداها کسانی نگویند. ندانستیم، نفهمیدیم، نشنیدیم و ... چنین بود که رسول الله(صلی الله علیه و آله) بارها اقرار گرفت و در پایان؛ صدایی بس رسا فریاد زد: الا فَلْیُبَلّغْ الشاهد الغائب.
پی نوشت ها :
1. متکلمان و متفکران اسلامی در امامت پس از رسول الله(صلی الله علیه و آله) به دیدگاههایی چون: اجماع، بیعت، اختیار و انتخاب مردم، غلبه و قدرت، اظهار نظر و تعیین اهل حلّ و عقد و نصّ گرایش داشته و دارند. این دیدگاهها را با نقد و بررسی آنها در ذیل عنوان «الأمامه» از موسوعه الامام علی بن ابی طالب فی الکتاب والسنّه خواهیم آورد، برای آگاهی از آنچه یاد شد از جمله بنگرید به: الأحکام السلطانیه، ماوردی، ص15؛ القاضی ابو یعلی الفراء و کتابه الأحکام السلطانیه، ص440 به بعد؛ نظام الحکم فی الشریعه والتاریخ الاسلامی، ص112؛ النظام السیاسی فی الأسلام، رأی الشیعه، رأی السنه، حکم الشرع، احمد حسین یعقوب، ص23 به بعد؛ الأمامه وأهل البیت، محمد بیومی مهران، ج1، ص50 به بعد.
2. صحیح البخاری، کتاب الدعوات؛ و نیز بنگرید به ماجرای تقسیم غنایم نبرد حنین و موضع صحابه، صلح حدیبیه و مواضع صحابیان و کلام تنبه آفرین یکی از صحابیان درباره برخورد آنان با پیامبر در دلائل النبوه، بیهقی( ج3،ص454) و نیز کلام ابن ابی الحدید در چگونگی فهم و باور صحابیان در شرح نهج البلاغه(ج11، ص48).
3. بنگرید به: المواجهه مع رسول الله(صلی الله علیه و آله)، احمد حسین یعقوب، به ویژه باب سوم که ابعاد این رویارویی و مصادیق آن را براساس نصوص تاریخی گزارش کرده است.
4. بنگرید به: المواجهه مع رسول الله(صلی الله علیه و آله)، فصل چهارم و پنجم از باب اوّل.
5. الطبقات لأبن سعد، ج3، ص248
6. چنین است که مؤلفان اسلامی که درباره نظام حکومت قلم زده اند و برای پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) نصّ را منتفی دانسته اند، با تمام کوشش برای نظام شورایی معتقد خویش، نصوصی از پیامبر(صلی الله علیه و آله) را نیافته اند و به آنچه به آن استناد کرده اند، مواردی است که هرگز با این دیدگاه همسویی ندارد، بنگرید به: النظریات السیاسیه الاسلامیه، الدکتور الرئیس؛ فقه الشوری والأستشاره، توفیق شاوی؛ الشوری وأثرها فی الدیمقراطیّه، دکتر اسماعیل انصاری.
7. ر.ک: ورکبت السفینه،ص189
8. صحیح البخاری، ج8، ص157
9.ورکبت السفینه، صص236189
10.نهج البلاغه، خطبه192(ترجمه از دکتر سید جعفر شهیدی). روح این تحلیل عقلی را از اثر ارجمند فقیه و متفکر شهید آیت الله صدر برگرفته ایم و افزودنیهای بسیاری برای تکمیل و مستند سازی آن روا داشته ایم: نشأه التشیع والشیعه،صص5623
11.تفصیل جریان را در منابع تاریخی بنگرید، از جمله: تاریخ طبری، ج2، ص319؛ الصحیح من سیره النبی الأعظم، ج3، ص61 با منابع بسیار؛الامام علی بن ابی طالب فی الکتاب والسنّه، احادیث الخلافه، حدیث یوم الأنذار.
12. شرح ابن ابی الحدید، ج13، ص244 ونیز: نقص العثمانیه، ص303؛ الغدیر، ج2، ص395
13. نسیم الریاض فی شرح شقاء، قاضی عیاض، ج3،ص35
14. کنز العمال، ج13،ص128
15. طبری به بدانگونه که آوردیم واقعه را در تاریخش نقل کرده است، امّا در تفسیر و در ذیل آیه چون حادثه را نقل کرده به تحریف متن آن دست یازیده و نوشته است: «رسول الله(صلی الله علیه و آله) فرمود: ... ان هذا اخی وکذا وکذا ...». ابن کثیر نیز بر راه او رفته است، وچنان کرده اند برخی از مدعیّان آزادی در تحقیق چون محمد حسنین هیکل و... نگاه کنید به: الغدیر، ج2، ص406 (چاپ جدید)، شگفتا از دستهای آلوده در تاریخ و عجبا از مظلومیت علی(علیه السلام)!
16. بنگرید به مقاله «حدیث الأنذار یوم الدار»، آیت الله علی احمدی میانجی در مجله رساله الثقلین، شماره22، ص111
17. تاریخ دمشق، ج42، ص392، بنگرید به: الأمام علی بن ابی طالب فی الکتاب والسنّه، احادیث الوصایه.
18.بنگرید به: تتمه منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج2، ص19 (ج16، ص19). و نیز معالم المدرستین، ج1، ص289 به بعد که بحثی است ارجمند و خواندنی.
19. برای آگاهی از این جریان و چگونگی آن بنگرید به: معالم المدرستین، ج1، ص456
20. ر.ک: الأمام علی بن ابی طالب فی الکتاب والسنّه، احادیث المنزله.
21. سوره نساء، آیه 59
22. الیقین، باب 127
23. بحارالأنوار، ج44، ص2(به نقل از علل الشرایع، ج1، ص212).
24. العین ، ج8، ص429
25. الغارات، تحقیق عبدالزهراء حسینی، ص 121122؛ تحقیق مرحوم محدّث ارموی، ج1، ص203
26. امالی الصدوق، ص434. بنگرید به: الأمام علی بن ابی طالب فی الکتاب والسنّه، احادیث الامامه.
27. ر. ک:الامام علی بن ابی طالب، احادیث الخلافه.
28. أمالی المفید، ص613
29. ر.ک: الأمام علی بن ابی طالب فی الکتاب والسنّه، احادیث الولایه.
30. ر.ک: نفحات الازهار فی خلاصه عبقات الأنوار، ج2، ص90؛ اهل البیت فی الکتاب والسنه، ص125
31. سنن الترمذی، ج5، ص663، ح3788
32. شرح المقاصد، ج2، ص303. دیدگاههای عالمانی از اهل سنت را بنگرید در: نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار، ج2، ص248
33. علاّمه عالیقدر میر حامد حسین هندی در اثر عظیم خود، محتوای این حدیث را از ابعاد مختلف کاویده و حقایق بس ارجمند و تنبه آفرینی بر اساس آن و با تکیه بر اندیشه عالمان اسلامی عرضه کرده است (نفحات الأزهار فی شرح عبقات الأنوار، ج2، ص247 به بعد).
34. برای اطلاع کامل از متن و سند حدیث سفینه و مباحثی که درباره آن مطرح است، رجوع شود به: نفحات الأزهار فی شرح عبقات الأنوار، ج4، ص205 به بعد.
35. برای نمونه رجوع شود به: صحیح المسلم، ج3، ص1451( الناس تبع القریش والخلافه فی قریش)؛ المعجم الکبیر، ج2،ص195232؛ اهل البیت فی الکتاب والسنه، ص67؛ احقاق الحق، ج13، ص148
36. صحیح المسلم، ج3، ص1453،ح1822
37. ینابیع الموده، ج3، ص290،ح4
38. سنن الترمذی، ج4، ص501، ح2223
39. بنگرید به: الأمامه وأهل البیت، ج2، ص54 که از این مصادیق یاد کرده است.
40. شرح العقیده الطحاویّه، ص552؛ الأمامه وأهل البیت، ج2، ص56
41. بنگرید به: الأمامه وأهل البیت،ج2، ص5676 که جنایات معاویه، یزید، عبدالملک و... را براساس نصوص تاریخی نمایاند، و آنگاه این سئوال را در پیشدید خواننده نهاده است که آیا با این همه اینها خلفای پیامبرند؟!
42. نهج البلاغه، خطبه142
43. سنن ابن ماجه، ج2، ص1367، ح4085؛ مسند احمد بن حنبل، ج1،ص183، ح645؛ المصنف لابن ابی شیبه، ج8، ص678 ،ح485
44. سنن ابی داود، ج4، ص107، ح4284. جالب توجه است که این کتاب، روایت مورد بحث(اثناعشر خلیفه) را در کتاب المهدی آورده است.
45. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص212، ح773، سنن ابی داود، ج4، ص907،ح4283
46. مسند احمد بن حنبل،ج2،ص10،ح3571؛مسند البزاز،ج5،ص225،ح1832
47. کفایه الاثر، ص23
48. مسند احمد بن حنبل، ج7، ص427، ح20976
49.همان.
50.ر.ک: أهل البیت فی الکتاب والسنّه، محمد ری شهری، ص68، ح80و82
51. مسند احمد بن حنبل، ج5، ص99؛ معجم الکبیر، داراحیاء التراث، ج2، ص196
52. مسند احمد بن حنبل، ج7، ص429، ح20991
53. رجوع شود به پانوشت شماره50
54. سیره ابن هشام،ج2،ص606
55. ر.ک: الامام علی بن ابی طالب، احادیث الغدیر، تهنئه الامام بالاماره.
56 . نفحات الأزهار، ج6، ص377: مناقب ابن المغازی، ص26و ...
57 . البدایه والنهایه، ج5، ص214
58 . الغدیر، ج1، ص144 (چاپ جدید). محقق فقید سید عبدالعزیز طباطبایی در پانوشت این سخن گفته اند: صحابیان دیگر جز آنچه علاّمه گزارش کرده است، روایت غدیر را گزارش کرده اند که همه آنها در«علی ضفاف الغدیر» یاد کرده ام. این اثر ارجمند سید عبدالعزیز طباطبایی هنوز به چاپ نرسیده است.
59 . نفحات الأزهار، ج6، ص378 به بعد.
60 . المستدرک، ج3، ص118، ح4576
61 . همان، ص631، ح6276
62 . سنن ترمذی، ج5، ص591
63 . سیر اعلام النبلاء، ج5، ص415
64 .تذکره الحفاظ،ج2،ص713
65 .المطالب العالیه،ج4،ص40؛نفحات الازهار،ج1،ص191
66 . اقبال،ص453 و نیز بنگرید به: الغدیر فی التراث الاسلامی(ص45و46) که در آن ازاهمیت کتاب ابن عقده و تاثیر آن در آثار بعدی، از جمله موارد دیگر از یادکرد ابن طاووس به دقت سخن رفته است.
67 . تاریخ دمشق، ج42، ص204
68 . «الغدیر» معانی مختلف آن را بر شمرده است: ج1، ص641
69 . مجاز القرآن، ج2، ص254
70 . شرح المعلقات السبع، ابو عبدالله حسین ابن احمد زوزنی، ص210؛ شرح القصائدالسبع الطوال الجاهلیات، أبی بکر محمد بن قاسم الأنباری، ص566565
70 . البحر المحیط، ج5، ص433
72 . معانی القرآن، ج3، ص124
73 . بنگرید به: نفحات الأزهار، ج8، ص86 16؛ الغدیر، ج1، ص615 به بعد.
74 . نفحات الأزهار، ج6، ص91 (به نقل از الشافی فی الأمامه).
75 . معانی القرآن، ج2، ص161
76 . مفردات الالفاظ القرآن، ص885
77 . الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، ج2، ص281
78 . الکشّاف، ج1، ص333
79 . النهایه فی غریب الحدیث، ج5، ص228. طرفه آنکه ابن اثیر حدیث غدیر را منطبق بر این معنا می داند و به سخن عمر «اصبحت مولی کل مؤمن» استشهاد می کند و می گوید: ای ولیّ کل مؤمن.
80 . بنگرید به: نفحات الأزهار، ج6، ص12016؛ الغدیر، ج1، ص615 به بعد. این دو عالم نستوه و مرزبان بزرگ حق و حقیقت آنچه را یاد کردیم با تکیه بر دهها منبع ادبی، لغوی و تفسیری گزارش کرده اند.
81 . از جمله سزامند است یاد کنیم از محقق سخت کوش و باریک بین مصری، محمد بیومی مهران، استاد دانشگاه اسکندریه، که بدون هیچ تردیدی این حقیقت را پذیرفته و بر این باور رفته است که قطعاً «مولی» به معنی «اولی به تصرف و ...» است و نه چیز دیگر (الأمامه وأهل البیت ،ج2، ص120).
منبع : فصلنامه علوم حدیث، شماره 7
نظرات شما عزیزان: